ml<

اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً اولیاء مستور حق - آل یس

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 اولیاء مستور حق - آل یس

اولیاء مستور حق

شنبه 94 شهریور 28 ساعت 10:49 صبح

 

مرحوم انصاری همدانی (ره) می فرمودند : یکی از علما در همدان به نام شیخ سلمان بود که اهل محراب و منبر و مرد بسیار خوبی بود ،متصل به مسجد ایشان یک دکه ای بود که در آن دکه مردی به نام تراب سبیلو منزل داشت . مردی دارای شارب زیاد و شیخ از دیدن او متأذی بود و غالباً  که از در دکة او عبور می نمود صورتش را برمی گرداند که او را نبیند .زمانی شیخ سلمان ختمی گرفت که خدمت حضرت ولی عصر (عج) برسد و از آداب این ختم آن بود که روز معینی غسل کند و مشغول به ذکری شود . اتفاقاً یکی از روزها که باید غسل کند ،موفق نشد زیرا پولی نداشت و متحیر بود برای وجه حمام َ، در میان بازار که راه می رفت و متفکر بود ،تراب با عجله آمد و یک ده شاهی در کف دست او گذاشت و رفت . شیخ در عین حال که از دیدن او ناراحت بود از رسیدن وجه حمام خوشحال شد و برای غسل به حمام رفت . زمان گذشت تا ختم تمام شد اما کاری صورت نگرفت .

شیخ سلمان تصمیم گرفت که ترک مراوده کند و دیگر با کسی معاشرت ننماید و به مسجد هم نرود . در خانه را به روی خود بست و دستور داد به اهل خانه که کسی را به منزل راه ندهند .

در همان وقت یک مرتبه صدای در خانه بلند شد و دیدند تراب سبیلو وارد شد و در گوشه ای نشست . شیخ بسیار ناراحت شد که من مایل به ملاقات احدی نبودم خصوصاً این مرد ، پس سکوت نمود و سرش را به زیر انداخت .

بعد از چند لحظه تراب گفت :جناب آقا چرا می خواهی در خانه بنشینی و ترک مراوده با مردم بنمایی؟

برای اینکه به ملاقات و زیارت آقا نائل نشدی ؟ !

شیخ این سخن را که شنید برخاست و خیلی مؤدب نشست و موضوع وجه حمام هم به نظرش آمد ، علاوه بر این کسی هم از تصمیم او آگاه نبود .بعد تراب گفت : اگر مایل به زیارت آقا هستی برخیز که برویم . شیخ برخاست و خیلی باادب رفتند تا رسیدند به بازار آهنگرها ، تراب گفت : آن آقایی که عمامه سبز به سر دارد و در دکان آن مرد آهنگر نشسته آقا امام زمان (عج) است . شیخ سلمان به مجرد اینکه چشمش به آقا افتاد، اعضا و جوارح او به لرزه درآمد و سکوت اختیار نمود و نتوانست از جا حرکت کند و سخنی بگوید .

آقا در همان فاصله فرمودند : برو پیش تراب و هرچه به تو می گوید عمل نما .

برگرفته از کتاب ارزشمند سوخته شیخ انصاری همدانی     

 

 

عمریست که از حضور او جاماندیم
در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر ماست که ما برگردیم
ماییم که در غیبت کبری ماندیم


نوشته شده توسط : درویشی

نظرات دیگران [ نظر]



/body>

log