امام حسین علیه السلام نزد خواهرش ام کلثوم (زینب صغرى) آمد و به او فرمود: اى خواهر! ترا در مورد نگهدارى کودک شیرخوارم، سفارش مىکنم، زیرا او کودک شش ماهه است و مراقبت نیاز دارد.
امکلثوم عرض کرد: برادرم، این کودک سه روز است که آب نیاشامیده از قوم براى او شربت آبى بگیر. امام حسین علیه السلام على اصغرش را در آغوش گرفت و به سوى قوم رفت، خطاب به قوم فرمود، «شما برادر و فرزندان و یارانم را کشتید، و از آنها جز این کودک باقى نمانده که از شدت تشنگى مثل مرغ، دهان باز مىکند و مىبندد این کودک که گناه ندارد، نزد شما آوردهام تا به او آب بدهید».«اى قوم اگر به من رحم نمىکنید به این کودک رحم کنید، آیا او را نمىبینید که چگونه از شدت و حرارت تشنگى، دهان را باز و بسته مىکند؟».
هنوز سخن امام تمام نشده بود، به اشاره عمر سعد، حرمله بن کاهل اسدى گلوى نازک او را هدف تیر سه شعبهاش قرار داد که تیر به گلو اصابت کرد.امام آن کودک را به زینب علیها السلام دادفرمود: او را نگهدار، و دستش را زیر گلوى کودک گرفت، پر از خون شد،آن خون را به طرف آسمان پاشید و گفت: «هون ما نزل بى انه بعین الله تعالى». « چون خداوند این منظره را مىبیند، آنچه از این مصیبت بر من وارد شد برایم آسان است».
مصیبت جگر سوز على اصغر به قدرى بر امام حسین علیه السلام سخت بود که آنحضرت در حالى که گریه مىکرد، به خدا متوجه شد و عرض کرد: «خدایا خودت بین ما و این قوم، داورى کن، آنها ما را دعوت کردند تا ما را یارى کنند، ولى به کشتن ما اقدام مىکنند».
از جانب آسمان ندائى شنید: «یا حسین دعه فان له مرضعا فى الجنه».
«اى حسین علیه السلام در فکر اصغر نباش، هم اکنون دایهاى در بهشت براى شیر دادن به او آماده است». و در احتجاج آمده: «امام حسین علیه السلام از اسب پیاده شد و (در کنار خیمه یا پشتخیمه) با غلاف شمشیرش قبرى کند، و کودکش را به خونش رنگین نموده و دفن کرد».
على اصغر را«باب الحوائج»مىدانند،گر چه طفل رضیع و کودک کوچک است، اما مقامش نزد خدا والاست.برگرفته از فرهنگ عاشورا (جواد محدثی)
شیعه نامه (شهید محمد رضا آقاسی)
آه از آن ساعت که طفل تشنه لب
لب گشود از خنده در اوج طلب
کربلا گفتم کران را گوش نیست
ورنه از غم بلبلی خاموش نیست
بلبلان چه چه ز ماتم می زنند
روز و شب از کربلا دم می زنند
هر نظر بر غنچه ای تر می کنند
یادی از غوغای اصغر می کنند
گفت:بابا بی برادر مانده ای؟
بی کس و بی یار و یاور مانده ای؟
گر تو تنهایی بگو من کیستم؟
اصغرم اما نه اصغر نیستم!
ای پدر حرف مرا در گوش گیر
خیز و این قنداقه در آغوش گیر
خیز و اسماعیل را آماده کن
سجده ی شکری بر این سجاده کن
خیز و با تعجیل میدانم ببر
بر سر نعش شهیدانم ببر
تا بپیوندم به خیل لاله ها
تا نسوزم بیش از این از ناله ها
من مگر سبط پیمبر نیستم؟
از جوانان تو کمتر نیستم
تشنه ام امام نه بر آب فرات
آب می خواهم ولی آب حیات
آب در دست کمان دشمن است
تیر آن نامرد احیای من است
می سزد فرزند قربانی کنی
تیر را دعوت به مهمانی کنی
آتش اقیانوس را آواز داد
آخرین ققنوس را پرواز داد
خون اصغر آسمان را سیر کرد
خواب زینب را چه خوش تعبیر کرد!