پرچم خراسانی
از سخنان معصومان(ع) به دست میآید که پرچمهای متعدّدی از شرق یعنی بلاد شرقی ایران تا سرحدّ چین قیام میکنند که ظاهراً محلّ اجتماع آنها خراسان است و خراسانی نیز که پرچم مستقلّی دارد با کمک آنان، حرکت خود را آغاز مینماید، پرچم خراسانی مهمترین آن پرچمهاست. و به این اعتبار از همة آنها به رایات شرقی تعبیر شده که دارای پرچمهای سیاه هستند.
نکتة دیگر اینکه در روایات به سه پرچم از خراسان اشاره شده است که در سه مرتبه قیام میکنند که دو مورد از آنها تحقّق یافته؛ یکی «بیرقهای سیاه ابومسلم خراسانی» که برای تشکیل دولت بنیالعبّاس بوده است و دوم «پرچم مغول» که از ناحیة خراسان آمد و دولت بنیالعبّاس را بر هم زد، لیکن پرچم سوم باقی مانده و اوست که متصّل به ظهور امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ خواهد بود و با سفیانی خواهد جنگید. حضرت باقر(ع) فرمودند: «آنگاه که لشکر سفیانی در کوفه مشغول قتل و غارت باشند، بیرقهایی از طرف خراسان برسند که منزلها را به سرعت طی کنند و با ایشان، چند نفر از اصحاب قائم ـ ارواحنا فداه ـ باشد».
رسول خدا(ص) در روایتی اینگونه فرمودند: «خداوند برای ما اهل بیت آخرت را بر دنیا برگزیده است. همانا پس از من دودمانم آواره و مطرود واقع خواهند شد؛ تا آنگاه که پرچمهای سیاه از سوی مشرق پدیدار شود. پس آنان حق را طلب کنند لیکن به ایشان داده نشود، پس میرزمند و پیروز میشوند پس هر کس از شما و نسل شما ایشان را درک کرد باید خود را به آنان رساند اگرچه بر روی یخها بخزد آنان امر را به مردی از خاندان من میسپارند که زمین را از عدل و داد لبریز میسازد پس از آنکه از ظلم و جور مالامال شود.
براساس روایاتی که در منابع حدیثی شیعه (مانند «غیبت» نعمانی و طوسی) در خصوص این شخص وارد شده است، احتمال دارد بتوان خراسانی را یاور خراسانیان، رهبر آنان و فرماندة لشکر خراسان تفسیر کرد. گاهی نیز از او تحت عنوان هاشمی یاد شده است. با این حال در روایات، از پرچمدار سپاه ایران سخن به میان آمده و آن شعیب بن صالح است.
امیرمؤمنان(ع) میفرمایند: «سفیانی و صاحبان پرچمهای سیاه با یکدیگر روبرو میشوند (احتمالاً سپاه سیّد خراسانی یا سیّد هاشمی)؛ در حالی که میان آنان جوانی از بنیهاشم است که در کف دست چپ او، خال سیاهی است و در پیشاپیش لشکریان او، شخصی از قبیلة بنی تمیم به نام شعیب بن صالح قرار دارد».2
در روایات از عمّار یاسر نقل شده که: «شعیب بن صالح، پرچمدار حضرت مهدی(ع) است».3 در منابع اهل سنّت نیز آمده است: «فرماندة لشکریان پیشرو حضرت مهدی(ع) مردی از قبیلة بنی تمیم است که محاسن کمی دارد و او را شعیب بن صالح نامند».4
و نیز: «از خراسان سپاهی حرکت میکند که کمربندهای سیاه و پیراهن سفید پوشیدهاند، جزو پیشقراولان سپاه، فرماندهای است به نام شعیب بن صالح... آنان سپاهیان سفیانی را شکست داده، گریزان میکنند و در بیتالمقدّس فرود میآیند و زمینة ظهور حضرت مهدی(ع) را پایهریزی میکنند».5
به هر حال وجود سیّد خراسانی را بپذیریم یا نه و اینکه او رهبر سپاهیان ایران است، در روایات از شعیب بن صالح تحت عنوان پرچمدار و پیشقراول سپاه ایران و از زمینهسازان حکومت جهانی حضرت مهدی(ع)، سخن به میان آمده است که احتمالاً مورد سؤال شما نیز همین شخص است.
شعیب بن صالح
شعیب بن صالح جوانی است گندمگون، لاغر، با ریش کمپشت، صاحب بصیرت و یقین از اهالی ری که اندکی پیش از ظهور حضرت در میان ایرانیان، ظاهر شده و نقش رهبر نظامی را در حرکت ظهور آن حضرت، ایفا میکند. او مردی است شکستناپذیر، اگر کوه در مقابلش بایستد آن را منهدم کرده و عبور میکند.
وی به همراه سیّد خراسانی که رهبری سیاسی ایرانیان را به عهده دارد، پرچم اسلام را به حضرت مهدی(ع) میسپارند و با نیروهای خود در نهضت آن حضرت شرکت میکنند. خراسانی و شعیب در زمره یاران خاصّ آن حضرت قرار میگیرند و شعیب بن صالح به فرماندهی کلّ نیروهای حضرت مهدی(ع) منصوب میگردد.
البتّه احتمال دارد که جهت حفظ و ایمنی، نام او مستعار باشد تا وعدة الهی محقّق شود. همچنین امکان دارد که نام او و نام پدرش مشابه شعیب و صالح یا به معنای این دو باشد.
برخی روایات وی را اهل سمرقند ـ که هماکنون در اشغال شوروی است ـ میداند، امّا بیشتر روایات میگوید که او اهل ری است و با قبیلة بنیتمیم نسبتی دارد و اینکه از یکی از بخشهای بنیتمیم ـ به نام محروم ـ میباشد و اینکه وی غلامی از بنیتمیم است.6 روایتی که میگوید فاصلة میان خروج شعیب و سپردن زمام امور را به مهدی(ع) 72 ماه است را میتوان حکم به صحّت آن نمود که در این صورت، ظاهر شدن خراسانی و شعیب، شش سال قبل از ظهور حضرت مهدی(ع) خواهد بود.7
برای مطالعه در این زمینه میتوانید به منابع زیر رجوع کنید:
1. چشماندازی به حکومت مهدی، نوشتة نجمالدّین خراسانی،
2. تحلیل تاریخی نشانههای ظهور، نوشتة مصطفی صادقی.
ماهنامه موعود شماره 105
پینوشتها:
1. کورانی، عصر ظهور، ص 270.
2. ابن حماد، فتن، ص 86.
3. ابن طاووس، ملاحم، ص 53.
4. شبلنجی، نور الابصار، ص 138.
5. ابن حماد، همان، ص 84 و عقد الدرر، ص 125.
6. کورانی، همان، صص 24 و 32 و 271.
7. همان.