مرحوم "ملّا هاشم خراسانى" داستانى را در کتاب "منتخب التواریخ" آورده است که چکیده آن این است: "ملّا صادق یزدى" گفته است: زمانى که در یزد مشغول تحصیل بودم، مزاجم به هم خورد، طورى که از اجتماع منزوى شدم؛ سرانجام به قریهاى رفته و در گورستان آن قریه ساکن گشتم. روزى ندائى آمد که ملک الموتم و مأمور به قبض روحت هستم.
از استماع این صدا به حال احتضار خوابیدم و گفتم: چرا قبض روح نمىکنى؟
گفت: مرگت به تأخیر افتاد و باید به مقامات عالیه برسى، چند روزى با هم صحبت داشتیم تا اینکه شبى از شبها دستور داد که نیمه شب بر بالاى بام روم و اذان بگویم. این کار را کردم، او نام افرادى را برد و گفت که اینها اکنون مىآیند و به تو اعتراض مىکنند، به آنها اعتنا نکن. همان اشخاص آمدند و اعتراض نمودند که این اذان بر خلاف شرع است.
آن ندیم نامرئى به من گفت: به یکى از آنان (که در اعتراض اصرار مىورزید) بگو: در خلوت مرتکب فلان خلاف شرع مىشوى، حالا من را از عبادت وا مىدارى؟
وقتى به او گفتم خجل شد و دیگر حرفى نزد.
چند روز به این منوال گذشت، آن نیروى غیر مرئى مرتّب اخبار غیبى مىداد و به دنبال آن مرا امر و نهى مىکرد، تا اینکه روزى گفت: امام زمان در مکّه ظهور کرده است و تو باید به حضور ایشان بروى، اگر مایل باشى تو را بر ابر سوار کنم و به مکّه ببرم.
گفتم: هرچه را بهتر مىدانى انجام ده.
گفت: برو بالاى بام و صلوات بفرست و به هوا راه برو.
رفتم بالاى بام؛ وقتى نزدیک پرتگاه آمدم، ترسیدم که خود را به هوا بسپارم، ایستادم هرچه اصرار کرد برو نپذیرفتم، وقتى از من مأیوس شد گفت: در اثر مخالفت با من، خود را از وصول به مقامات انداختى، مىروم نزد میرزا على محمّد شیرازى که او قابلیّت دارد. دیگر او را ندیدم و صدایش را نشنیدم. از اهل منزل خواستم قدرى کباب برایم تهیه کنند، مقدارى کباب را بو کردم و مقدارى را خوردم، رفته رفته در اثر تقویت سالم شدم، آن وقت ملتفت شدم که آن نیرو که من را بر خلاف دستورات شرعى مىخواند، نیروى شیطانى بود و از این راه در صدد اضلال و فریب من بود. بعد از چند روز، خبر میرزا على محمّد شیرازى منتشر شد، دانستم که او باطل است در حالى که هنوز اسم او را نشنیده بودم.
کوتاه سخن اینکه این جهان پر از اسرار پنهانى است، امّا هر جریان نامرئى، جریان رحمانى نیست، بلکه بسیارى از آنها شیطانى است. مدّعیان کشف و شهود در بسیارى از موارد گرفتار تخیّلات و مکاشفات شیطانى مىگردند و آنها را به حساب ملاقات با ابرار مىگذارند و خود و دیگران را به گمراهى مىکشند. با توجّه به این آیات (وَإِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِم) قالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ أَناَ آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ) و امثال آن حکایت، نباید به هر رازى دلخوش و به هر آوازى پایبند شویم. بلکه سعادت دنیا و آخرت در پیروى از این آیه قرآن است.
(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصّادِقینَ).
یعنى با پیروى از معصومین (محمّد و آل محمّدعلیهمالسلام) باید مسیر تقوا را طى کنیم.
سفارش مرحوم آیت اللَّه محقق داماد
مرحوم "آیت اللَّه سیّد محمّد محقّق داماد" که از علماى طراز اول حوزه قم بود، به مناسبتى فرمود: بعضى از افراد تنبل که به حوزه مىآیند وقتى با سختیهاى تحصیل و گستردگى علم اصول مواجه مىشوند، مىگویند: اصول از علوم مستحدث و از ساختههاى اهل سنّت است، باید سراغ اخبار اهل بیتعلیهمالسلام رفت؛ بعد از چندى با مشکلات تعارض اخبار و مبهمات بعضى از روایات برخورد مىکنند، مىبینند این روش هم به طول مىانجامد، خود را به مقدّسى مىزنند و مىگویند: باید از راه سیر و سلوک و عرفان وارد شد. غافل از اینکه تا زحمت کشیده نشود انسان به جایى نمىرسد.
باید حالات بزرگان را خواند تا معلوم شود که (لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلّا ما سَعى).
اصلاح حال براى حصول موفقیت
نگارنده قبول دارد که ترک گناه و انجام فرائض و نوافل، صفاى باطن ایجاد مىکند و در موفقیت، تأثیرى بسزا دارد. در حدیث هم آمده است: "من اخلص للّه أربعین یوما فجّر اللّه ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه"؛"هر کسى چهل روز خود را براى پروردگار خالص کند، ابواب حکمت برایش باز مىشود"، ولى این امر علّت تامّ براى ترقیات علمى نیست، بلکه جزء علت است و اجزاى دیگر علت تامه، زحمت کشیدن و ادامه درس وبحث است.
یک نمونه از اشتباهات
در سال ( 1340) شمسى در مشهد مقدس به تحصیل اشتغال داشتم، گرچه بخشى از کتاب "مطوّل" را در قم خوانده بودم، در عین حال همان درس را نزد مرحوم آقاى ادیب نیشابورى فرا مىگرفتم.
چون آقاى ادیب ماهى 350ریال از افرادى که در درس مطوّل شرکت مىکردند دریافت مىنمود، چند نفر با این جانب قرار گذاشتند که به عذر نداشتن شهریه، در درس آقاى ادیب شرکت نکنند و به جاى آن، این جانب درس هر روز را روز بعد براى ایشان تقریر کنم.
یکى از آنان تا مدتى در آن جلسه شرکت نکرد، بعدا با چهرهاى فرسوده واندامى کوبیده پیدایش شد؛ از او سؤال کردم: کجا بودى؟ گفت: من دیدم با این شیوه درس خواندن، دیر به مقصد مىرسم، از طرفى شنیده بودم که بابا طاهر عریان از روستا به شهر آمد و از طلّاب پرسید چه کار کنم که من هم عالم شوم؟ آنها به شوخى گفتند: باید در دلِ شبِ زمستان لخت شد و رفت در حوض مدرسه، تا به علم لدنّى رسید.
من هم یک شب که همه در خواب بودند، مقدارى از یخ حوض را شکسته و با اندام لخت به قصد ملا شدن داخل حوض رفتم. وقتى خواستم بیرون بیایم دریچه حوض را گم کردم و نزدیک بود خفه شوم، بالاخره با تلاش زیاد دریچه را پیدا کردم و بیرون آمدم؛ از آن روز گرفتار بیمارى واستخوان درد شدهام و چیزى هم بر علمم اضافه نشده است.
عدم حجیّت رؤیا ومکاشفه
مرحوم "ملا احمد نراقى" که از اساتید شیخ انصارى است، در کتاب "مناهج الاحکام" مىفرماید: بعضى از علماى امامیه، قول و فعل معصوم را که در خواب صادر شود حجت دانستهاند، امّإ؛ اکثریت قریب به اتفاق علما بر خلاف این قول مشى نمودهاند. آنچه بر عدم حجّیت آن دلالت دارد یکى اصل است و دیگرى اخبار.
در روایت حسنه "ابراهیمبن هاشم" وارد شده که امام صادقعلیهالسلام در جواب سائلى که از افسانه خوابِ "ابىّبن کعب" سئوال نموده فرمود:
"ان دین اللَّه أَعزّ أن یرى فى النوم".
امر دین عزیزتر و والاتر از این است که بخواهیم با خواب آن را سامان دهیم.
و در حدیث دیگر وارد شده است که رؤیا بر سه بخش است: بخشى بشارت از خدا است براى مؤمن؛ و بخش دیگر به وحشت افکندن مؤمن توسط شیاطین است؛ و بخش سوم تجسّم خیالات نفسانى است (اضغاث احلام).
اخبار زیادى به این مضمون وارد شده و قرآن به آن ناطق است، سپس مىفرماید: وقتى امر خواب بر این مبنا استوار است، چگونه خواب رحمانى را از رویاى شیطانى مىتوان جدا کرد؟
امّا طرفداران حجّیت خواب، به روایتى استدلال کردهاند که از پیامبرعلیهالسلام به ما رسیده است:
"من رآنی فى المنام فقد رانى فإنّ الشیطان لایتمثّل بى".
هر کسى پیامبرعلیهمالسلام را در خواب دید آن رؤیا حقیقت دارد، زیرا شیاطین به صورت آن حضرت مجسّم نمىشوند.
آنگاه مرحوم نراقى چنین جواب مىدهد: دیدار معصوم در خواب فرع آن است که او را در بیدارى دیده باشیم، و گر نه چگونه مىتوان گفت: آنکه را در خواب دیده معصوم است.
و سرانجام مىفرماید: آنچه مسلّم است حجّیت کلام معصوم است در بیدارى و وضع عادى، نه در خواب و رؤیا. و روایات دیگر را هم توجیه کرده و سرانجام، قول مشهور (عدم حجیت) را پذیرفته است.
مرحوم میرزاى قمى نیز در کتاب "قوانین" مسئله را طرح و حجیت آن را مردود دانسته است.
علامه حلّى در جواب سائل - سیّد مهنّا - دستورات رؤیایى معصوم را به دو دسته تقسیم کرده است:
1 - دستوراتى که خلاف ظواهر کتاب و سنّت است.
2 - دستوراتى که موافق کتاب و سنت است.
گروه اوّل را مردود دانسته، و گروه دوم را جائز العمل گرفته است نه واجب، وصاحب "حدائق" نیز قول علامه را قبول کرده است.
در هر حال مسئله گستردهتر از آن است که دراین نوشتار جوانب آن مورد بررسى قرار گیرد، امّا پویندگان بحث مىتوانند به "بحارالانوار" و "مصابیح الانوار" و "دار السلام" حاجى نورى مراجعه کنند.
اختلاف در جایى است که رؤیا و مکاشفه بر خلاف عقل و کتاب و سنّت نباشد، و از طرفى هم انسان قطع و یا اطمینان به صحّت آن پیدا نکند.
داستانى از محقق حلّى
معروف است که مرحوم محقق حلى - از اکابر فقهاى شیعه - چند شب پشت سرهم در خواب مىدید که به او گفته مىشود: فردا دیوانهاى وارد مسجد مىشود، او را از مسجد اخراج نکن.
مرحوم محقق بر خلاف آنچه در خواب مىدید، وقتى آن دیوانه وارد مسجد مىشد، طبق دستورات دینى عمل مىکرد و او را از مسجد اخراج مىنمود و به خواب خود اعتنا نمىکرد و مىگفت: اگر پنجاه مرتبه هم این خواب تکرار شود، چون خواب حجّت شرعى نیست به آن اعتنا نمىکنم و طبق حجّت شرعى که در دست هست (روایات معتبره) دیوانه را از مسجد بیرون خواهم کرد. از آن زمان به او لقب محقق داده شد.
این داستان صحّت داشته باشد یا نداشته باشد، در هر حال مضمون آن از محکمات است؛ زیرا راه اساسى و وظیفه شرعى ما این است که نباید به واسطه خواب و خیال و گفتار این و آن و یا ساختههاى درویشان و قلندران، از محکمات دینى و حجّتهاى شرعى دست بر داریم، گرچه این امور توأم با بعضى قضایاى شگفت و جریانات فوق العاده باشد؛ زیرا ممکن است شیاطین و ارواح خبیثه براى اضلال وفریب دادن افراد اقداماتى داشته باشند.
همان گونه که گفته شد: این جهان پر از اسرار و اطوار مرموز است و حق و باطل در پیدا و ناپیداى آن جریان دارد. شیاطین حسابى دارند و فرشتگان حساب دیگر، ارواح خبیثه دخالتى و ارواح طیّبة برکاتى دارند، جنّ وپرى اقتداراتى، و اوتاد وابدال تصرفاتى دارند.
نمىشود هر کشف و خوابى را حق دانست و به حساب ارواح طیّبه گذاشت. آنچه مسلّم است این است که هر نیروى پیدا و ناپیدا که دستورشان خلاف دستورات شرع و یا مشتمل بر تناقض باشد، داخل در سلسله باطل و جریان شیطانى و تخیّلات نفسانى است.
کوتاه سخن اینکه: خوابها ومکاشفات یکسان و یکنواخت نیست، بسیارى از آنها باطل و شیطانى است و بعضى از آنها حقّ و رحمانى است و در هر صورت، تشخیص حق از باطل آنها مشکل است. بر این اساس، حجیّت آن در شرع مقدس حتّى براى خود شخص ثابت نیست تا چه رسد به دیگران؛ و این هم از معجزات این دین مبین است که دیانت و امانت الهى را به خواب و خیال محوّل نکرده است و گرنه هر روزه به بهانه خواب و خیال و مکاشفات دروغین، مواجه با گرایشهاى انحرافى و روشهاى ابلیسى مىشدیم.
اشکال بسیارى از داستانها
در کتابهایى که اخیراًچاپ مىشود داستانهاى زیادى نوشتهاند، اما از نظر فنّى نوعاً قابل اعتماد نیستند؛ چون آنها منتهى مىشود به اشخاصى که مجهولالهویهاند و از وضع آنان اطلاعى در دست نیست.
بناى نگارنده این است که آنچه انتخاب مىکند، افراد در تمام سلسله سند شناخته شده باشند، و قهرمان میدان دیدار هم از افراد نخبه و اهل دقت و نظر باشد.
بررسى چند خواب و مکاشفه
منظور نگارنده این نیست که همه خوابها باطل و یا همه مکاشفات توهم وخیال است، بلکه مقصود ارائه راه اعتدال و جلوگیرى از افراط و تفریط است؛ نه چنان است که همه را تأیید توان کرد و نه چنان است که همه را تکذیب نماییم.
در هر حال، در شرع مقدس حجّیت آنها مردود است، مگر آنجا که براى انسان از ضمیمه قرائن خارجى و اوضاع و احوال وشواهد داخلى، قطع به صحّت و یا لااقل اطمینان به آن حاصل شود. زیرا بسیارى از خوابها و مکاشفات، شیطانى و بخش دیگرى الطاف رحمانى است، نظیر این داستانها.
1 - خواب شهید ثانى
شیخ بهائى از پدرش مرحوم شیخ حسین -که از شاگردان برجسته شهید بوده است- نقل مىکند: صبحگاهى به نزد استاد رفتم. در فکر فرو رفته بود. از سبب آن پرسیدم، فرمود: شب در خواب دیدم که "سیّد مرتضى علم الهدى" تمام علماى امامیه را دعوت کرده است، همین که من وارد شدم به پا ایستاد و فرمود: نزد شهید اول (محمدبن مکى) بنشین.
من هم حسب الامر ایشان، نزد شهید نشستم، امّا بعد از حضور میهمانها بیدار شدم و اینک به این خواب فکر مىکنم؛ تصوّر مىکنم مرگم در شهادت باشد.
عاقبت، آن رؤیاى رحمانى تحقق یافت و در عهد سلطان سلیم عثمانى در سال ( 966) هجرى قمرى، در اثر سعایت بعضى از اهل سنت، دستگیر شد و در راه اسلامبول سر از بدن او جدا کردند و براى سلطان آوردند.
2 - رؤیاى حاج شیخ جعفر شوشترىرحمةاللَّه
مرحوم حاج شیخ جعفر شوشترى، از اعاظم فقیهان امامیه و از شاگردان صاحب فصول و صاحب جواهر و شیخ انصارى است. او بیانى نافذ و منبرى جالب داشته، در حدّى که بسیارى از اهل معصیت به برکت مواعظ او تائب شده، از راه خویش برگشتند.
او مىگوید: در ابتداى امر، حافظهام نارسا و بیانم غیر شیوا بود، ناچار در منبر از روى کتاب مىخواندم، شبى در واقعه دیدم که در کربلا هستم و ایام، همان ایّامى است که موکب حسینىعلیهالسلام در آن زمین، نزول اجلال فرمودهاند.
من در خیمه امامعلیهالسلام وارد شدم و سلام کردم. آن حضرت مرا نزد خود نشانید و به حبیببن مظاهر فرمود: حاج شیخ جعفر میهمان ما است. آب نداریم به او بدهیم، ولى آرد و روغن هست، براى او طعامى تهیه کن.
حبیب برخاست طعامى پخته نزدم آورد، چند لقمه خوردم. از خواب بیدار شدم. از برکت آن غذا به مقام کنونى رسیدهام و از اخبار و آثار اهل بیت، لطائفى را استخراج مىکنم که به ذهن دیگران نرسیده است.
وى سرانجام در سال ( 1303) هجرى که از ایران عازم عتبات عالیات بود، دارفانى را وداع گفت و جنازهاش به نجف اشرف منتقل گردید.
3 - رؤیاى مرحوم آیت اللَّه بروجردى
جناب مستطاب آیت اللَّه آقاى سید حسین بدلا که از ائمه جماعت قم و از اساتید دروس سطح نگارنده، و در زمان مرحوم آیت اللَّه بروجردى از اصحاب ایشان بودند فرمود:
در یکى از سفرهاى تابستانىِ مرحوم آقاى بروجردى به قریه وشنوه -از مناطق ییلاقى قم- اولِ روز، از منزلى که در همسایگى ایشان برایم تهیه شده بود بیرون آمدم، دیدم که مرحوم آقا، بر خلاف روش همه روزه که معمولاً بعد از نماز صبح وانجام تعقیبات استراحت مىکردند، داخل کوچه قدم مىزند و در فکر فرو رفته است.
نزدیک آمدم و علت را پرسیدم.
فرمود: در خواب دیدم که سید مرتضى -همان عالم متفکر قرن پنجم هجرى- از دنیا رفتهاند و من با جمع زیادى او را تشییع مىکنم و به جنازهاش در صحن حضرت معصومهعلیهاالسلام نماز خواندم، از این رؤیا نگرانم.
با ایشان به بیرونى رفتم و براى منحرف کردن فکرشان مسئلهاى را عنوان نمودم تا از محضرشان استفاده شود -ایشان به قدرى علاقه به بحثهاى علمى داشت که وقتى وارد مذاکره مىشد، همه چیز را فراموش مىکرد-.
بعد از مدتى، مأمور پست آمد و یک محموله پستى را که در روى آن نامهاى جدا بود تحویل داد. وقتى نامه را باز کردیم، خبر مرگ مرحوم آیت اللَّه حاج سید محمد تقى خوانسارى -یکى از علماى بزرگ قم- در آن نوشته و زمان تشییع هم معلوم شده بود و به ایشان تسلیت داده بودند.
آقا به مجرد خواندن نامه عازم قم شد. همراه ایشان به قم آمدیم. موفّق به تشییع جنازه شدیم، و بعد آقا به جنازه ایشان نماز خواند و براى استراحت به یکى از حجرههاى صحن مطهر آمدند، بعد از مقدارى جلوس فرمود: این همان جمعیّتى است که در خواب مشاهده کردم.
4 - مکاشفهاى از مرحوم آیت اللَّه بروجردى
مرحوم شهید قدوسى و دیگران نوشتهاند: مرحوم آقاى بروجردى فرمود: وقتى که در بروجرد بودم، بنا گذاشتم که هر روز مقدارى کتاب مثنوى مولوى را مطالعه کنم؛ چند روز به این برنامه ادامه دادم تا اینکه یک روز در کتابخانه -که احدى نبود- صدایى به گوشم رسید، مضمونش این بود که "بى راهه مىروى". از آن زمان مطالعه آن کتاب را ترک کردم.
مرحوم قدوسى اضافه مىکند که آقا فرمود: در زمانى که بروجرد بودم این حالت مکرر به من دست مىداد.
5 - رؤیاى حاج شیخ محمدرضا کرمانى و حاکمیت برزخى حضرت فاطمهعلیهاالسلام
از مرحوم پدرم بدون واسطه، و از مرحوم آیت اللَّه حائرى با واسطه شنیدم:
مرحوم حاج سید یحیى یزدى -که در منبر ید طولایى داشتهاند- نقل مىکند که مرحوم حاج شیخ محمدرضا کرمانى - از علماى طراز اول کرمان - حاج سید یحیى را براى دفع شبهات شیخیه (یا بابیّه) به کرمان دعوت مىکند. مرحوم حاج سید یحیى در مدت چند شب آن چنان آن فرقه را دچار ضربه علمى و خطابى مىکند که آنان توطئه قتل ایشان را طراحى مىنمایند. به همین منظور ایشان را به یکى از باغهاى اطراف شهر دعوت مىکنند.
ایشان در معیّت یک نفر از منافق صفتان به آن باغ رفته، بعد از ورود به سالن پذیرایى، افرادى را مشاهده مىکند که از وضع قیافه آنان، به آن توطئه پى مىبرد. لباسش را در آورده به بهانه تجدید وضو از سالن خارج مىشود. وقتى به میان باغ مىآید، متوجه مىشود که درب باغ را قفل کردهاند و در ورطهاى گرفتار است که غیر از خداوند کسى قادر به نجات او نیست.
او به حضرت زهراعلیهاالسلام متوسّل مىشود و نجات خود را مىخواهد و خود را مشغولِ شستن سر و صورت مىکند و کارش را طول مىدهد. نیم ساعتى تقریباً فاصله مىشود که فریاد و غوغا به گوشش مىرسد. آنگاه جمع زیادى باغ را محاصره کرده در را شکسته وارد مىشوند ومرحوم سید را نجات مىدهند.
این جمعیت در معیّت همان عالم کرمانى بودهاند، از ایشان سئوال مىشود از کجا متوجه قضایا شدى ؟
مىگوید: عادتم این است که نزدیک ظهر مقدارى مىخوابم. امروز در خواب بودم که حضرت زهراعلیهاالسلام به خوابم آمد و فرمود: "تو مىخوابى و حاج سید یحیى را در فلان باغ مىخواهند بکشند؟! زود مردم را ببر و او را نجات بده".
از خواب پریدم و به دستور آن حضرتعلیهاالسلام عمل کردم و مردم را به سرعت به باغ رساندم.
6 - مکاشفه مرحوم فشارکى
مرحوم آیت اللَّه اراکى مرجع تقلید زمان ما (متوفاى 1415قمرى) فرمود: مرحوم آیت اللَّه سید محمّد فشارکى که از اکابر تلامذه مرحوم حاج میرزا محمد حسن شیرازى بودهاند، بعد از فوت مرحوم میرزا هر چه اصرار مىشود که رساله عملیه بنویسد و مرجعیت شیعه را بپذیرد قبول نمىکند، سرانجام که او را خسته مىکنند قسم مىخورد و مىگوید: "واللَّه خود را اعلم مىدانم، اما زیر بار این مسئولیت نمىروم".
آنگاه او را رها مىکنند و طبعا منزوى مىشود. روزى در فکر فرو رفته و وساوسى بر او چیره مىگردد که این شد کار، که خود را به دست خود منزوى کردم! آنگاه لطف الهى شامل حالش مىشود و در عالم مکاشفه مشاهده مىکند که بعضى از کسانى که به دنبال مرجعیّت رفتهاند -در اثر عدم صلاحیت و کثرت مسئولیت- به میخ آتشین کشیده شدهاند. وقتى به خود مىآید خدا را شکر مىکند که زیربار این پُست خطرناک نرفته است.
نگارنده گوید، از مرحوم آقاى بروجردى نقل شده که روزى در درس گریه کرد و فرمود: "هر کس درس بخواند به امید اینکه مثل من مرجع شود سفیه است".
7 - مکاشفه دیگرى از مرحوم فشارکى
مرحوم استاد به نقل از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم فرمود: مرحوم آیت اللَّه فشارکى در یک بحث علمى گرفتار بنبست مىشود، روزى تنها به خارج شهر سامرا مىرود و در کنار شط در یک گودال مىنشیند و در آن بحث فکر مىکند. ناگاه مىبیند شخصى کنار گودال ایستاده، بعد از سلام مىپرسد چه مىکنى؟
ایشان به خیال آنکه یکى از اعراب بىسواد است پاسخ مىدهد: در یک بحث علمى فکر مىکنم.
مىگوید: کدام مسئله؟
او مسئله را بیان نمىکند، آن شخص اصرار مىکند.
(مىگوید: شما که از این مطالب اطلاعى ندارید )
آن شخص اصرار مىکند که بگو در کدام مسئله ماندهاى؟ سیّد سرانجام مسئله را مىگوید. آن شخص مىفرماید: اگر این کلمه را به فلان مقدمه بحث اضافه نمایى به نتیجه مىرسى.
سیّد با توجّه به آن کلمه مىبیند از بنبست خارج شد و مسئله حلّ شد. نگاه مىکند به بالا تا با آن شخص تماس بیشترى بگیرد، کسى دیده نمىشود؛ به سرعت از گودال بالا مىآید، اما هر چه بیابان را ملاحظه مىکند احدى به چشم نمىخورد، مىفهمد که لطف الهى او را دستگیرى کرده است.
8 - داستانى دیگر از مرحوم فشارکى
مرحوم آیت اللَّه حائرى در خاطرات مرحوم پدرشان مىنویسد: مرحوم آقاى نائینى، استاد خود - مرحوم سید فشارکى - را بعد از مرگش در خواب مىبیند، از او مىپرسد: بعد از مردن برتو چه گذشت؟ مىگوید: وقتى مُردم از هیچ چیز نگران نبودم، مگر از دو امر: یکى بچههایم و دیگر دِیْنى که به قصاب محله داشتم، ولى در همان حال به من اطمینان داده شد که نسبت به بدهى نگران نباشم که قصّاب به تشییع جنازهام آمد و بعد از مقدارى مشایعت، مرا حلال کرد و از طلب خود صرف نظر نمود.
مرحوم آقاى نائینى فرموده: از خواب بیدار شدم، رفتم به دکان آن قصّاب و گفتم: شما از مرحوم سید فشارکى طلبکار هستى؟ گفت: فلان مبلغ مىخواستم، ولى در حال تشییع جنازهاش، او را حلال کردم.
9 - رؤیاى مرحوم آیت اللَّه سید عبدالهادى شیرازى
یکى از کسانى که در عصر ما به مقام شامخ مرجعیت شیعه نائل شد، مرحوم آیت اللَّه آقاى حاج سید عبدالهادى شیرازى است که وى مورد توجه اهل نظر بود، اما عمر مرجعیت او کوتاه بود، زیرا ایشان (پس از آن بیش از چند ماه زنده نماند (خدا او را غریق رحمت فرماید) .
جناب مستطاب آیت اللَّه آقاى وحید خراسانى - که از مراجع بزرگ تقلید عصر حاضر، و از جمله کسانى است که داراى بزرگترین کرسى تدریس در حوزه علمیه قم مىباشند، و این جانب از محضرشان استفاده مىنمایم - فرمود: مرحوم آقاى حاج سید عبدالهادى به من گفتند: شبى در خواب دیدم که حضرت سیدالشهدا، ابى عبداللَّه الحسینعلیهالسلام به بیرونى منزل تشریف آورد و فرمود: دفتر روضه خوانها را بیاور، آوردم فرمود: نام آنها را بخوان! چند نفر را که خواندم به یکى از آنها که رسیدم فرمود: او را خط بزن، و آقاى سیّد جعفر شیرازى را -که براى ایشان کتاب مىخواند- به جاى او بنویس.
از خواب بیدار شدم، وقتى سیّد جعفر آمد از او پرسیدم در این ایام کار فوق العادهاى انجام دادهاى؟ گفت: چون ایام محرم فرا رسید، شبى از حرم امیرالمؤمنینعلیهالسلام بیرون مىآمدم که چشمم به در و دیوار سیاه پوش افتاد، به خاطرم رسید که روضه زیاد شنیده و گریه بسیار کردهام، خوب است یک کتاب "جلاء العیون" بخرم و به منزل ببرم و براى اهل منزل از روى آن کتاب بخوانم تا ثواب روضه خواندن نصیبم شود؛ این کار را انجام دادم و اهل منزل را به فیض رساندم.
آقا جریان خوابش را براى آیة اللَّه وحید مىگوید، امّا نام فردى را که از لیست خارج گشته نمىبرد.
10 - خوابى از نگارنده
سى و پنج سال پیش، عمّهاى داشتم که در اثر بیمارى قلبى فوت شد، فرزند ارشدش که وصىّ او بود مبالغى را براى انجام نماز و روزه و ردّ مظالم و وجوهات - طبق وصیت او - در اختیارم گذاشت که به مصرف برسانم، همه را انجام دادم، ولى نسبت به نماز، شخصى به من مراجعه کرد و گفت: اگر پول نماز و روزه نزدت هست، نمازش را من قبول مىکنم، من هم آنچه که آن مرحوم براى نماز وصیت کرده بود به او دادم.
شاید یک ماه از قضیه نگذشته بود، در خواب مشاهده کردم که مرحومه عمهام از بیمارستان به منزل ما آمده کنار اطاق خوابید، و اظهار کرد که از سرما ناراحتم و لحافى خواست که روى او بیندازم؛ من هم یکى از لحافهاى موجود را روى او انداختم، اما دیدم حدود یک وجب کوتاه است هر چه سعى کردم آن لحاف به قامت او موزون شود نشد.
از خواب بیدار شدم، فهمیدم یک مقدارى از کارها انجام نشده است، بعد از چند سال آن کسى که نماز را قبول کرده بود، آمد و گفت: من آن زمان بیچاره بودم، آن پول را گرفتم، امّا نماز را نخواندم. حالا پولى که گرفته بودم آوردهام. من مجدداً از وصىّ او اجازه گرفتم و فرد دیگرى را براى انجام نماز انتخاب کردم و پول را به او دادم.