چند داستان از مرحوم آیت اللَّه حائرى
11 - مرحوم آیت اللَّه آقاى حاج شیخ مرتضى حائرى که از اساتید متفکر ما و در جامعیّت علمى و عملى کم نظیر بود، در سال ( 1357) شمسى که ملت ایران علیه حکومت پهلوى قیام عمومى نموده بودند و بازار و مغازهها در قم و تهران و شهرهاى دیگر نوعاً در حال اعتصاب بود و هر روز جمعى کشته، زخمى و یا زندانى مىشدند، در منزل یکى از دوستان که مهمان بودیم، فرمود: به من گفته شد که چهل شب زیارت امام حسینعلیهالسلام را انجام بده، انقلاب به پیروزى مىرسد. شما هم این کار را بکنید.
پرسیدم: شما چه زیارتى مىخوانید؟
فرمود: مىآیم زیر آسمان و اشاره به طرف کربلا مىکنم و مىگویم: "السلام علیک یا اباعبداللَّهعلیهالسلام" و بعد مىروم در اطاق، دو رکعت نماز زیارت مىخوانم.
این جانب هم به دستور ایشان تا حدى عمل کردم، بعد از آن روز، دو ماه نکشید که شاه رفت و انقلاب اسلامى به پیروزى رسید.
12 - ایشان براى معالجه بیمارى قلبى که داشتند به اصرار بعضى از افراد و صلاحدید بزرگان به اروپا رفتند. بعد که برگشتند مدتى در تهران ماندند. این جانب با بعضى از دوستان براى دیدارشان به تهران رفتم، آن روز فرمودند: بین خواب و بیدارى به من گفته شد: بین ذیحجه و ذیقعده خواهى مرد، و بهشت عنبر سرشت مهیاى توست.
زمانى که این وعده به او داده شد، به گمانم ماه ذیحجه بود. تفسیر ما این بود که به ذیقعده دیگر نمىرسند، و همان طور هم شد. ایشان در 15اسفند سال 1364 برابر با 24جمادى الثانیه 1406 (قمرى، رحلت نمودند (تغمّده اللَّه بغفرانه.)
13 - آقاى "حاج قاسم دخیلى" که از اخیار تجّار قم مىباشد و از دوستان حضر و سفر جناب استاد بود، از قول ایشان نقل کرد که شبى مهمان بودم، مجلس به طول انجامید؛ بعد از نیمه شب تنها از آنجا بیرون آمدم در طول راه نیاز شدید به دستشویى پیدا کردم، گفتم: خدایا! در این دل شب، در خانه که را بزنم؟ یک وقت چشمم به چند توالت عمومى افتاد، رفع نیاز شد. فردا با خود گفتم: بروم ببینم بانى و مؤسس این توالتها که بوده، تا از او تشکر کنم. وقتى به آن محل آمدم، هر چه تفحص کردم خبرى از وجود توالت نبود؛ فهمیدم خداوند به قدرت قاهره خود براى من آنها را ایجاد کرده است.
14 - مکاشفه آیت اللَّه محسنى
یکى از علمایى که محضر او را درک کردم، مرحوم آیت اللَّه آقاى حاج شیخ محمدباقر محسنى ملایرى بود که چند سال قبل در قم وفات یافت. او از اصحاب مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى بود و از ایشان قضایاى متعدد، در خاطر داشت. آن مرحوم در استخاره با قرآن در عصر خود بى نظیر بود و مردم حتى از آمریکا و اروپا به وسیله تلفن و یا نامه از ایشان استخاره مىخواستند.
این امتیاز براى ایشان، در اثر ادبى بود که در باره مرقد مطهر حضرت رضاعلیهالسلام اِعمال نموده بود. جریان را در شبى از شبهاى ماه رمضان که به دیدار ایشان رفته بودم، چنین شرح داد:
حدود دو سال در مدرسه بالا سر مشهد مقدّس - که فعلاً تخریب و جزء یکى از رواقهاى حرم رضوى است - حجرهاى داشتم مشرِف به بالا سر قبر مطهر، و معروف بود که حاجى سبزوارى سالها در آن سکونت داشته است. در مدتى که اقامت داشتم به احترام قبر مطهر پایم را دراز نمىکردم. خوابم به صورت نشسته بود. بعد از دو سال که طبق معمول سحرها به حرم مىرفتم، از طرف پشت سر قبر مطهر وارد حرم شدم، مکاشفهاى رخ داد: مشاهده کردم که وجود مقدس امامعلیهالسلام به استقبالم آمد و یک بشقاب خوراکى، شبیه نقلهاى برنجى شکل در دست دارند؛ به من تعارف نمودند، مقدارى برداشتم و خوردم. از آن تاریخ علم استخاره به من داده شد. ایشان فرمود: این قسمت مکاشفه را براى کسى جز شما نگفتهام (این چنین یادم هست).
15 - عنایت امام رضاعلیهالسلام به مرحوم شیخ حبیب اللَّه گلپایگانى
یکى از علماى زاهد مشهد مقدّس، مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ حبیب اللَّه گلپایگانى بود. نگارنده او را دیده و به منزلش هم رفته و در مسجد گوهرشاد که امامت داشت به او اقتدا کرده بودم.
آیت اللَّه آقاى وحید خراسانى - سلمه اللَّه - فرمود: شیخ حبیب اللَّه از کسانى است که در تربیت من دخالت داشته است. و از ایشان نقل فرمود: "زمانى بیمار گشته و در بیمارستان امام رضاى مشهد بسترى شدم. در سحرگاهى که حالم وخیم بود، رو به حرم مطهر کردم و توسّل به حضرت رضا نمودم و گفتم: چهل سال جزء اولین افرادى بودم که در سحرگاهان به زیارت قبرت مىآمدم، اکنون به این روز افتادهام، برایم چه مىکنى؟ ناگاه متوجه شدم که وجود مقدّسش کنار تخت بیمارستان است، ایشان شاخه گلى به دستم داد؛ اوضاع عادى شد و بیماریم بر طرف گردید و از آن زمان، به هر بیمارى دست مىکشیدم شفا مىیافت. رفته رفته در اثر تماس با اندام اهل معصیت که براى علاجشان دست مىکشیدم، اثر دستم کاهش یافته و فعلاً باید زمانى را صرف ادعیه و اوراد نمایم تا تاثیر کند".
16 - عنایت امام زمانعلیهالسلام به مرحوم حاج شیخ اسماعیل جاپلقى
مرحوم آیت اللَّه حائرى نوشتهاند: "آیت اللَّه حاج شیخ اسماعیل جاپلقى که از شاگردان درجه اول مرحوم پدرم بودند، دو بار برایم نقل کرد که در سال ( 1342) قمرى، با پدرم راهى مشهد شدم. ده روز طول کشید تا از جاپلق به تهران رسیدیم. از تهران تا مشهد در آن زمان یک ماه راه بود. وقتى به شاهرود رسیدیم، قرار بر این شد که قافله دو روز توقف کند. روز اول لباسهاى پدرم را شستم و ایشان به حمام رفتند، و روز دوم لباسهاى خودم را شستم و حمام رفتم. از حمام که بیرون آمدم، اول شب بود. در حال خستگى مجبور به حرکت شدم. سوار بر مرکب شده و حرکت کردیم. مقدارى که راه پیمودیم با خود اندیشه کردم که ساعتى کنار جاده بخوابم تا رفع خستگى شود و سپس خود را به قافله برسانم.
به محض اینکه پیاده شدم و دراز کشیدم خوابم برد، آنگاه که بیدار شدم دیدم که آفتاب رویم را گرفته و خستگى بر طرف شده است؛ در همین حال دو نفر که به طرف شاهرود مىرفتند پیدا شدند، یکى از آنها به من گفت: راه از این طرف است، و یک جهت را نشان داد.
چند دقیقه که از آن راه رفتم، استخر آبى پیدا شد که در جنب آن قهوه خانهاى بود و درختان با صفایى در آن وجود داشت. داخل قهوهخانه رفتم و یک چایى خوردم؛ چون دو چاى سه شاهى بود و من فقط دو شاهى داشتم، چاى دیگر را که آورد گفتم: بیش از دو شاهى ندارم. قهوهچى گفت: باشد به همان دو شاهى دو چاى بخور.
از قهوهخانه خارج شدم. چند دقیقه دیگر راه آمدم و به منزل بعد رسیدم؛ دیدم قافله تازه به آنجا رسیده است، پدرم از الاغ پیاده شده و خود را به دیوار تکیه داده بود و هنوز داخل منزلى که براى قافله ترتیب داده بودند نشده بود. آنها تمام شب راه آمده بودند و حال آنکه من به چند دقیقه به آنها رسیدم.
وقتى داستان را براى پدرم نقل کردم او گفت: آن شخص امام زمانعلیهالسلام بوده است.
مرحوم آقاى حائرى نوشته از آقاى جاپلقى پرسیدم: آیا کسى از وجود قهوهخانه واستخر آب در آن منطقه اطلاع داشت؟ گفت: ابدا".
17 - عنایت امام حسینعلیهالسلام
به مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى مؤسس حوزه علمیه قم
مرحوم آیت اللَّه حائرى نوشتهاند: "از پدرم نقل شده که ایشان مىفرمود: زمانى که در کربلا اشتغال به تحصیل داشتم، در عالم خواب کسى مرا به اسم صدا زد و گفت: شب جمعه خواهى مرد. من خوابى را که دیده بودم فراموش کردم، تا آنکه روز پنجشنبه نهار را در یکى از باغات کربلا با رفقا خوردیم؛ در آنجا تب کردم وغش نمودم - به نظر مىرسید همان مالاریاى شدید توام با غشوه بوده است - رفقا مرا در همان حال به منزل مىآورند و تحویل مىدهند.
من که در حال غشوه بودم، متوجه شدم که براى گرفتن جانم یک یا دو نفر کنارم قرار دارند. در دلم متوسّل به حضرت ابى عبداللَّه الحسین - علیه و على آبائه و ابنائه الطاهرین السلام و الصلاة - شدم و عرض کردم که از مردن حرفى ندارم و بالاخره باید بروم، ولى الآن دستم خالى است. شما از خدا بخواهید که عمرى به من بدهد تا عملى انجام دهم.
پس از این توسّل شخصى از طرف حضرت آمد و گفت: امامعلیهالسلام مىفرمایند: من براى تأخیر مرگش دعا کردم و مستجاب شد؛ مأمور قبض روح برگشت و من از حالت غشوه به هوش آمدم".
این جریان را مرحوم آیةاللَّه اراکى نیز به سند صحیح از مرحوم حاج آقا مصطفى فرید اراکى نقل کرده، و در مجله حوزه به چاپ رسیده است. در نقل مرحوم اراکى چنین آمده است:
حال احتضار دست مىدهد، مىبیند که سقف شکافته شد و دو نفر از سقف فرود آمدند. مىفهمد که اینان اعوان ملک الموت هستند و براى قبض روح او آمدهاند، پائین پا مىنشینند تا از پا قبض روح کنند، تا آنجا که بعد از توسل مىبیند باز سقف شکافته شد و یک نفر آمد و به آنان گفت: آقا فرمودند: تمدید شد، دست بردارید. بعد از رفتن آنها حالش یک قدرى بهتر مىشود. پارچهاى را که رویش انداخته بودند کنار مىزنند، عیالش بالاى سرش گریه مىکرده، ناگهان صدایش بلند مىشود که زنده شد، زنده شد ...".
مرحوم آقاى اراکى بعداً فرمود: بقاى او مثل حدوث او خارق العاده بوده است؛ من گمان مىکنم این حوزه علمیه با توجه حضرت ابا عبداللّهعلیهالسلام است، زیرا ایشان گفته بود دستم خالى است، ذخیره آخرت ندارم، امیدوارم شما تمدید نمائید تا ذخیرهاى تهیه کنم؛ ذخیرهاش همین اقامه حوزه علمیه قم بوده است. من گمان مىکنم این حوزه علمیه از برکت نظر اباعبداللَّهعلیهالسلام است و کسى نمىتواند آن را منحل کند".
مرحوم آقاى حائرى چنین نتیجه گرفته است که "اینها به حسب ظاهر صحنه سازى خداوند متعال است که یک مؤمنى را براى خدمت آماده نماید، آن هم با توجه به اولیا واستشفاع به آنها که انسان را از خود خواهى دور مىکند. و ممکن است که ایشان را براى تاسیس حوزه علمیه قم آماده کردند که متجاوز از هزار سال قبل حضرت ابى عبداللَّه الصادقعلیهالسلام خبر داده است والان بهترین حوزه علمیه جهان تشیع است و متجاوز از ده هزار نفر دارد".
18 - توقیع امام زمانعلیهالسلام به مرحوم آیة اللَّه سید ابو الحسن اصفهانى
مرحوم آیت اللَّه حائرى به واسطه یکى از مراجع قم، و همچنین حضرت آیة اللَّه وحید خراسانى بدون واسطه، از شیخ محمّد کوفى - که نژاد او از شوشتر است - نقل کردهاند که براى مرحوم آیت اللَّه سید ابوالحسن اصفهانى، توسط او (شیخ محمّد کوفى) توقیعى از حضرت ولى عصر - سلام اللَّه علیه - صادر مىشود، مبنى بر اینکه: "أَرْخِصْ نَفْسَکَ، وَاجْعَلْ مَجْلِسَکَ فِی الدِّهْلیزِ، وَاقْضِ حَوائِجَ النَّاسِ، نَحْنُ نَنْصُرُکَ".
19 - دستگیرى امام زمانعلیهالسلام از مرحوم شیخ محمّد کوفى
مرحوم آیت اللَّه شیخ مرتضى حائرى نوشته است: در سفرى که به عتبات رفته بودم، در مدرسه صدر، شیخ محمد کوفى را دیدم. داستان تشرّف ایشان را از خود او به این شرح شنیدم:
"با پدرم به مکه معظمه مشرّف شدم. فقط یک شتر داشتیم که پدرم سوار بود و من پیاده ملازم و مواظب او بودم. در مراجعت به سماوه رسیدیم. قاطرى را از شخصى سنّى مذهب، از اشخاصى که شغلشان جنازه کشى بین سماوه و نجف بود، کرایه کردم.
در اثر بارندگى شدید، جادّه باتلاقى گشته بود. شتر به کندى راه مىرفت و گاهى مىخوابید، به زحمت او را بلند مىکردیم. پدرم سوار قاطر و من سوار شتر بودم. در اثر گِل و باتلاق شتر همیشه عقب مىافتاد. در این میان با خشونت و درشتگویى مکارى سنّى هم مبتلا بودیم؛ تا اینکه رسیدیم به جایى که گِل زیاد بود؛ شتر خوابید و دیگر هر چه کردیم برنخاست. در اثر بلند کردن شتر لباسهایم گِل آلود شده بود. ناچار مکارى توقف کرد تا لباسهایم را درآورم و بشویم. براى برهنه شدن و شستن لباس، من کمى فاصله گرفتم، فوق العاده مضطرب و حیران بودم که عاقبت کار به کجا مىرسد و آن وادى از حیث قطاع الطریق هم خطرناک بود.
ناچار به ولى عصر - ارواحنا فداه - متوسّل شدم، ناگاه شخصى نزدیک آمد که به سیّد مهدى پسر سید حسین کربلائى شباهت داشت، عرض کردم: اسم تو چیست؟
فرمود: سیّد مهدى.
عرض کردم: ابن سید حسین؟
فرمود: لا، ابن سیّد حسن.
عرض کردم: از کجا مىآیى؟
فرمود: از خُضَیّر (چون مقامى در این بیابان به نام مقام خضرعلیهالسلام بود) من خیال کردم از آنجا آمده است.
فرمود: چرا اینجا توقف کردهاى؟
شرح حال را دادم.
ایشان نزد شتر تشریف برد، دیدم با شتر صحبت مىکند و دست روى سر او گذارد. شتر برخاست، آن حضرت با انگشت سبابه به پیشانى شتر به طرف راست و چپ (مارپیچ) ترسیم نمود. بعد نزد من تشریف آورد و فرمود: دیگر چه کار دارى؟
عرض کردم: کار دارم، ولى فعلاً من با این اضطراب نمىتوانم بیان کنم، جایى را معیّن بفرمائید تا با حواسى جمع مشرف شده عرض کنم.
فرمود: مسجد سهله، و یک دفعه از نظرم غائب شد.
نزد پدرم آمدم گفتم: این شخص که با من صحبت مىکرد کدام طرف رفت؟
گفت: احدى اینجا نیامد.
ملاحظه کردم، تا چشم کار مىکرد بیابان پیدا بود و احدى نبود، گفتم: سوار شوید برویم.
گفتند: شتر را چه مىکنى؟
گفتم: شتر با من است، آنها سوار شدند. من هم سوار شدم. شتر جلو افتاد و قضیه بر عکس شد.
ناگهان به نهر بزرگى رسیدیم، شتر به آب زد و به طرف چپ و راست همان طورى که هدایت شده بود مىرفت؛ مکارى هم جرئت کرد آمد تا از نهر خارج شدیم. مردمِ آن طرف آب هم تعجب کردند که ما چطور از این نهر عبور کردیم. با همان شتر آمدیم تا اینکه در چند فرسخى نجف باز شتر خوابید؛ سرم را نزدیک گوش شتر بردم و گفتم: تو مأمور هستى ما را به کوفه برسانى. شتر برخاست و راه را ادامه داد تا در کوفه زانو به زمین زد. من نه او را فروختم و نه کشتم، بلکه به حال خود گذاشتم، روزها براى چرا به بیابان کوفه مىرفت و شبها در خانه مىخوابید، و پس از چندى مُرد.
سپس از ایشان سئوال کردم آیا در مسجد سهله خدمت آن بزرگوار رسیدى؟ فرمود: بلى ولى به گفتن آن مجاز نیستم.
نگارنده گوید: نسبت به داستان شیخ محمّد کوفى، به خاطر کثرت ناقلین آن -چون مرحوم آیت اللَّه حائرى و آیت اللَّه وحید خراسانى که بدون واسطه و نقل بعضى دیگر از علما و صالحان با واسطه- یقین پیدا کردهام و براى حفظ تواتر، این داستان و بعضى از قضایاى دیگر را که متواتر است، در این نوشتار درج کردم.
20 - عنایت امام صادقعلیهالسلام به مرحوم حاج آقا محسن عراقى
مرحوم آیت اللَّه زنجانى نوشته است: آقاى حاج شیخ اسماعیل جاپلقى -از علماى بزرگ تهران و از اکابر تلامذه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى- از ملا محمد صابونى نقل کرد که در محضر مرحوم حاج آقا محسن عراقى بودیم. یکى از تجار اراک وارد شد و گفت: در خواب دیدم که با یکى از آشنایان به مکّه مشرّف شدیم. بعد به مدینه آمدیم. رفیق ما گفت: بیا برویم حضرت صادقعلیهالسلام را زیارت کنیم. پس حضور حضرت مشرّف شدیم، آنگاه که از حضرت اذن مراجعت گرفتیم فرمود: به عراق که رفتى به حاج آقا محسن بگو: آن روایتى که در سند آن شبهه داشتى از ما است.
حاج آقا محسن فرمود: من دیشب مطالعه مىکردم، برخوردم به این روایت: "من مات فى طلب العلم کان بینه و بین الانبیاء درجة"؛ یعنى هر کس در راه طلب علم بمیرد یک درجه بین او و بین انبیاء فاصله مىشود.
چون این روایت مربوط به اهل علم بود، خواستم به سند آن نگاه کنم، در این اثنا خوابم برد.
نگارنده گوید: در کتاب منیة المرید - از شهید ثانى - این حدیث به این صورت از پیامبر نقل شده است:
"من جائه الموتُ وهو یطلبُ العلم لیحیى به الاسلام کان بینه و بین الانبیاء درجة واحدة فى الجنّة".
21 - خواب حاج شیخ حسن وکیل (عراقى)
مرحوم حاج شیخ اسماعیل جاپلقى، خواب دیگرى را از مرحوم شیخ حسن وکیل چنین نقل مىکند:
شیخ حسن وکیل گفت: شبى در خواب دیدم که یک نفر در حال احتضار است. ما به عیادت او رفتیم و در آنجا عدّهاى از علماى عراق مانند آقاى آقا نورالدین و آقاى حاج محمد على و آقاى سیّد احمد، تشریف داشتند. دیدم دو نفر زیر پاى محتضر نشستهاند و به او مىگویند: تو یا یهودى بمیر یا نصرانى!
آنها اصرار مىکردند تا اینکه گفت: یهودى مىمیرم، آنگاه مُرد و من از خواب بیدار شدم ...
صبح یکى از دوستان به من گفت: فلانى بیمار است - همان شخصى که در خواب بیمار بود - برویم و از وى عیادت کنیم ...
پس هر دو به عیادت او رفتیم، وقتى که وارد شدم، دیدم صورت مجلس همان است که دیشب در خواب دیدم؛ آن سه عالم هم حضور دارند، فقط آن دو نفر را که زیر پاى او بودند ندیدم، ولى بقیه همه بودند و آن شخص همان روز از دنیا رفت.
تحقیق کردم که ببینم آیا وى تارک حج بوده یا تارک زکات؟ معلوم شد زکات نمىداده است. در خبر هست که اگر کسى یک قیراط زکات ندهد به او گفته مىشود یهودى بمیر یا نصرانى.
22 - مرحوم محدث قمى در قبرستان وادى السلام
مرحوم آیت اللَّه اراکى در سال ( 1399) قمرى در خطبه نماز جمعه فرمود: خودم از مرحوم حاج شیخ عباس قمى شنیدم که فرمود:
ایّامى که در نجف اشرف بودم با بعضى از دوستان براى زیارت اهل قبور به قبرستان وادى السلام نجف رفتم، ناگهان صداى ناله دلخراشى نظیر ناله شتر در هنگامى که او را براى معالجه جَرَب داغ کنند به گوشم رسید. هر چه به مرکز قبرستان نزدیکتر مىشدیم، ناله بلندتر شنیده مىشد، تا رسیدیم به جایى که یکى را دفن مىکردند. این ناله از آن شخص بود. به دوستان گفتم: شما چیزى مىشنوید؟ گفتند: نه. معلوم شد آنها از این مکاشفه محرومند.
23 - داستانى از مرحوم والد
مرحوم پدرم که اهل فضل بود و منبر مىرفت، سعى داشت از محدوده بحار الانوار و سایر کتابهاى علامه مجلسى خارج نشود وبا صوفیّه ودرویشها خیلى مخالف بود، بارها این قضیه را برایم نقل کرد، ایشان مىفرمود:
در طول دوران تحصیل، با یکى از علماى زاهد و اهل ریاضت رابطه پیدا کردم و از اصحاب او گردیدم. این مرد از غذاى بازار و نان نانوایى استفاده نمىکرد و در حد امکان هم غذاى پختنى نمىخورد، در اول هر ماه مبلغى را به من مىداد تا از پدرم که از ملاکین روستا بود، براى او گندم بخرم و با مراقبت خود، آن را آرد و نان بپزند و براى ایشان بیاورم.
در اثر مراقبت در خوردن نان حلال و اجتناب از شبهات و سایر ریاضات مشروعى که داشت، به جایى رسیده بود که شیاطین را مىدید. همیشه سفارش مىکرد هر غذایى را که در طاقچه و یا جاى دیگر مىگذارید "بسم اللَّه الرحمن الرحیم" بگویید تا شیاطین در آن تصرّف نکنند و در نتیجه روح عبادت از شما سلب نشود.
بارها اتفاق افتاد که این دستور فراموش مىشد، وقتى ایشان براى تدریس وارد حجره ما مىشد، قبل از نشستن، آن غذایى را که یادمان رفته بود بر او "بسم اللَّه" بگوییم برمىداشت و با یک "بسم اللَّه الرحمن الرحیم" مجدّداً به جاى اول مىگذاشت، خلاصه با ملکوت عالم و اسرار جهان تا این اندازه آشنا بود.
مرحوم پدرم قضایاى دیگرى را هم نقل کرده که از ذکر آن در این نوشتار خوددارى مىشود.
مرحوم نهاوندى در کتاب عبقرى الحسان دو حکایت عجیب نقل کرده است، چون سند آن به علماى بزرگ منتهى مىشود، چکیده آن را با حذف سند نقل مىنمایم.
24 - داستانى از صاحب روضات الجنات
داستان اول را صاحب روضات الجنّات نقل مىکند. او جایى از دورترین نقاط گورستان تخت فولاد را نشان مىدهد و مىگوید:
سرانجام، من را اینجا دفن نمایید، زیرا در کنار یک نفر از اولیاى خداست.
در توضیح مىفرماید: دوستى دارم از تجّار محترم و صادق، او گفت: در سفرى که بنا بود از راه نجف به مکّه بروم، حوالهاى نزد صرّافى داشتم که روز حرکت از نجف به سوى مکّه، براى اخذ آن نزد آن صرّاف رفتم، گرفتن حواله طول کشید به گونهاى که وقتى به دروزاه نجف رسیدم، دروازه بسته وقافله رفته بود؛ ناچار شب را در کنار دروازه خوابیدم. صبحگاه از نجف به دنبال قافله تا عصر رفتم، ولى به آنان نرسیدم. دچار وحشت شدم و برگشتم. وقتى به دروازه نجف رسیدم آن را بسته بودند. ناچار همان جا ماندم و از فکر خوابم نمىبرد.
در دل شب، نمدپوشى به شکل خدمتکاران اصفهانى نزدم آمد و گفت: از سر شب تا به حال اینجا بودى، مىخواستى نماز شب بخوانى! بلند شو دنبال من بیا.
من دنبالش راه افتادم، مرا نزد آقایى برد. آن بزرگوار به او فرمود: او را به مکّه برسان و ناپدید شد.
آن نمدپوش جایى را معیّن کرد که در ساعت معیّن آنجا باشم تا مرا به مکّه برساند؛ به دستور او عمل کردم. فرمود: پاى خود را جاى پاى من بگذار، طولى نکشید که به مکّه رسیدیم.
عرض کردم: در برگشت هم مرا دستگیرى کن، قبول کرد و مکانى را معیّن کرد که بعد از اعمال حجّ آنجا باشم. به گفته او عمل کردم و به همان روش قبل به نجف برگشتم. آنگاه به من گفت: به تو کارى دارم که در اصفهان آن را مىگویم.
وقتى به اصفهان برگشتم به دیدنم آمد و گفت: آن کار وقتش رسیده است؛ به تو مىگویم که من در فلان روز و فلان ساعت مىمیرم، تو مرا در این سرزمین دفن کن.
در همان زمان از دنیا رفت و من او را در همان مکان که گفته بود به خاک سپردم.
صاحب روضات مىفرمود: آن مکان همان جا هست که من مىخواهم آنجا دفن شوم.
25 - داستانى از امام جماعت مسجد شیخ لطف اللَّه
داستان دوم به مرحوم حاج شیخ محمّد باقر، امام جماعت مسجد شیخ لطفاللَّه، منتهى مىشود. آن هم مربوط به نمد پوش دیگرى است. توضیح این که عالم مذکور دوستى داشته که از تجار محترم اصفهان بوده است. روزى او را در تشییع جنازهاى که چند باربر او را مىبردند مىبیند که به دنبال آنها گریه کنان مىرفته است. عالم مذکور به آن تاجر نزدیک شده مىپرسد: جنازه کیست که برایش گریه مىکنى؟ مىگوید: تو هم بیا، این میّت از اولیاى خداست. بعد از مراسم تشییع مىگوید: در سفرى که به حج مىرفتم، به کربلا که نزدیک شدم، تمام اموالم را دزد برد. وارد کربلا شدم، پریشان وافسرده حال که چه باید کرد؟ سرانجام خود را به مسجد کوفه رساندم. آقاى بزرگوارى که علامات حضرت صاحب الامر در قیافهاش بود نزدم آمد و فرمود: چرا این قدر افسرده هستى؟ داستان را گفتم. ایشان صدا زد: هالو بیا (هالو یکى از باربرهاى اصفهان بود). دیدم همان آمد. به او فرمود: اسباب و اجناس وى را به او برسان و سپس او را به مکه ببر و برگردان و خود ناپدید شد. هالو اموال مرا آورد و من را به طىّ الارض به مکه برد و بعد از اعمال برگردانید و گفت: داستان را به رفقاى خودت نگو.
بعد از مراجعت به اصفهان به دیدنم آمد، وقتى مجلس خلوت شد فرمود: دو ساعت به ظهر فلان روز مرگم مىرسد، مبلغ هشت تومان با کفنى که تهیه کردهام در صندوق دارم. با آن مبلغ من را به خاک بسپار. این جنازه آن ولىّ خدا بود که به خاک سپردیم. آیا مرگ این انسان گریه ندارد؟.
26 - مرحوم حاج شیخ عبدالکریم و یکى از اولیاى خدا
نظیر این دو داستانى که گذشت، قصهاى است که مرحوم آیةاللَّه اراکى از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم (مؤسس حوزه قم) نقل فرمود. چکیدهاش این است که مرحوم حاج شیخ از امام حسینعلیهالسلام خواست که به او از علوم لدنّى افاضه کند. به او گفته مىشود: با نابینایى که کنار قبر جناب حبیب مىنشیند در میان بگذار. حاج شیخ آن کور را در آنجا دیدار و قصه را با او در میان مىگذارد. شخص نابینا به او مىگوید: بیا برویم منزل. او را مىبرد در محله فقیر نشین آخر شهر کربلا و منزل خود را به او نشان مىدهد و مىگوید: فردا بیا اینجا.
مرحوم حاج شیخ فردا که به سراغ او مىرود همسایگان مىگویند: "مات الاعمى" یعنى کور مرده است.
حاج شیخ دستش بند مىشود وطبق وظیفه شرعى، کارهاى مربوط به خاکسپارى او را نظارت مىکند.
نگارنده مىگوید: گرفتارى آن دو تاجر و حرکاتى که از مرحوم حاج شیخ بروز کرده است، مقدمه انجام کارهاى ابدان این اولیاء خدا بوده است؛ گرچه در هر کدام درسهاى تربیتى و آشنایى با اسرار جهان است.
27 - داستان شیخ ابراهیم شیرازى
مرحوم آیت اللَّه اراکى از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى - اعلىاللَّه مقامه - نقل فرمود که در سامرا، متولى مدرسه علمیه، سید جوانى را در حجره شخصى به نام شیخ ابراهیم شیرازى، اسکان مىدهد. شیخ ابراهیم به آن آقا سید مىگوید: کارهاى حجره را با هم تقسیم مىکنیم، یک هفته از من و یک هفته از تو، و هفته اول را سهم خود قرار مىدهد. هفته دوم که آن سید جوان مهیاى انجام امور حجره مىشود، شیخ ابراهیم مىگوید: من مىخواهم افتخار خدمتگزارى تو را داشته باشم تا نزد اجدادت رو سفید باشم. آقا سید جوان ابتدا قبول نمىکند، ولى سرانجام در اثر اصرار شیخ ابراهیم مىپذیرد. بعد از شش ماه خدمتگزارى به یکى از ذرارى حضرت زهراعلیهاالسلام ابواب اسرار بر او گشوده مىگردد به طورى که تسبیح نباتات را مىشنیده و غذاى حرام واقعى که در ظاهر محکوم به حلیّت بوده، در دهان او به خباثت مبدل مىشده و پایین نمىرفته است. در مکاشفهاى خدمت حضرت ولىّ عصر -ارواحنا فداه- مشرّف مىشود و مىبیند که در محضر آقا سه شخص بزرگ حضور دارند:
(1 - مرحوم حاج میرزا محمد حسن شیرازى (مرجع تقلید معروف )
(2 - مرحوم ملافتحعلى سلطان آبادى (عارف و سالک مشهور )
(3 - مرحوم حاج میرزا حسین نورى صاحب مستدرک الوسائل (محدّث خبیر)
و در آن جمع، سخنران مرحوم نورى بوده و آن دو بزرگوار دیگر، به احترام ایشان به خود اجازه سخن گفتن نمىدادند.
گر ترا از غیب چشمى باز شد
با تو ذرات جهان همراز شد
نطق خاک و نطق آب و نطق گل
هست محسوس حواس اهل دل
جمله ذرات در عالم نهان
با تو مىگویند روزان وشبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
از جمادى سوى ملک جان شوید
غلغل اجزاى عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسه تأویلها بزدایدت
28 - داستانى از سید مهدى کشفى
مرحوم آیت اللَّه اراکى داستان ذیل را هم به طور خصوصى و هم در خطبه نماز جمعه براى عموم نقل فرمودند و آن را در مصاحبه مجله حوزه نیز بیان داشتهاند.
چکیده داستان این است که مرحوم سید مهدى کشفى، پسر سید ریحان اللَّه کشفى بروجردى، نزد من مکاسب مىخواند. او گفت: شبى از شبها در منزل خوابیده بودم که از صداى ناله کسى از خواب بیدار شدم. آمدم ببینم صدا از کیست، دیدم که یک کاروانسراى بزرگ در داخل منزل کوچک ما جا گرفته و اطراف آن حجرههایى مىباشد، مشاهده کردم ناله از داخل یکى از حجرهها مىآید. آمدم ببینم چیست؟ دیدم در را از داخل حجره بستهاند. از روزنه در نگاه کردم، دیدم یکى از دوستان من که در تهران است خوابیده و بر روى اندام او سنگهاى آسیا گذاشتهاند و یک شخص بد هیبت، سیخ سرخ شدهاى را به گلوى او فرو مىبرد. التماس کردم درب را باز کند تا به داد او برسم، اعتنا نشد. این قدر ماندم تا خسته شدم و دچار وحشت گشتم. آن شب دیگر خوابم نبرد. فرداى آن شب به منزل عارف معروف آقاى "حاج میرزا جواد آقا تبریزى" رفتم و جریان را براى ایشان گفتم. فرمود: مقامى پیدا کردى. این حالت جان دادن آن شخص است که براى تو مجسم شده است. تاریخ گذاشتم. بعد از چند روز خبر آمد که رفیق تاجر تو فوت کرده است. تاریخ فوت او دقیقاً موافق با آن مکاشفه بود.
نگارنده گوید: در حدیث است پیامبرصلىاللَّه علیه و آله به امیرالمؤمنینعلیهالسلام فرمود: "در امت من، حاکم جائر و خورنده مال یتیم از روى ظلم، و شاهد کاذب، با سیخهاى آتشینى که به درون آنها فرومىبرند جان مىدهند".
29 - مسجد جمکران از کلام آیت اللَّه اراکى
در مصاحبهاى که مجله حوزه با مرحوم آیةاللَّه اراکى داشته، از ایشان نقل کردند که مرحوم حاج شیخ محمدتقى بافقى که مقسّم شهریه مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى بود، به مسجد جمکران خیلى عقیده داشت. وى اول هر ماه از مرحوم حاج شیخ پول مىگرفت و بین طلاب قسمت مىکرد. اما در یکى از ماهها که مىآید پول بگیرد مرحوم حاج شیخ مىفرماید: این ماه چیزى ندارم بدهم. مرحوم بافقى از همان جا بر مىگردد و به مسجد جمکران مىرود، نمىدانم آنجا با حضرت چه صحبتى مىکند که طولى نمىکشد شهریه آماده مىشود. بارها اتفاق افتاده بود که شهریه از این طریق درست شده بود.